می خواستم یک متن از دل برآمده ی ویرایش نشده بنویسم برای شما.که هنوز هم عکستان روی کتابخانه است و دل هیچ کداممان نمی آید شهید را بهش اضافه کنیم.روز قبل امتحان ریاضی،تنها به مرثیه خوانی های پنهان سپری شد و نفرت از درس و مدرسه ای که اجازه نمی دهد درون حال و اشک و نوحه های خودمان غرق شویم وآرام بگیریم.می خواستم یک متن از دل برآمده ی ویرایش نشده بنویسم برای شما.اما مگر این امتحان می گذارد؟حالا نه اینکه خیلی خوانده باشم.از صبح حواسم جاهای دیگر می چرخد.حالا قطعا با هربار دیدن نمره امتحان فردا،حسرت نخواهم خورد.این یک سند است از عزیز بودن عزیز دل هایمان.

*دلم می خواهد همه حرفاشون رو پس بگیرن.الان می فهمم باور نکردن و انکار کردن فقدان،یعنی چی.به هر حال مبارکتان باشد.چقدر برازنده ی شماست.

سیزدهم دی 98/

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها