مثل همیشه اول سلام!سلامی که پاسخش را هرگز نمی شنوم. حتی اگر شنیده باشی و پاسخ هم حتی داده باشی،به گوش من نمی رسد. گوشهای منِ انسان جواب سلام فرشتهگونهی تو را نمیشنوند. سلام نازنین من!
چهلم را رد نکردهایم هنوز. امروز بیست و سوم بهمن دقیقا روز چهلم است. من هر روز روزشمار مینوشتم برایت. شاید هم ننوشتم و فقط در دلم گفتم. اما این اوضاع تا روز بیست و هشتم یا سیام بود. بعد از آن اتفاقی که میترسیدم افتاد:غم تو را فراموش کردم. شاید بعضی روز ها یک جای دلم میسوخت و آزارم میداد؛اما دیگر نبودنت را یادم نبود.
غم تو مانند یک کورهی آتش است و دل ما هم یک ف. ف را وقتی از کوره در بیاوری بالاخره سرد میشود دیگر. حالا یک ساعته یا سی روزه. دست آخر سرد شدی. تا سرد شدی هم اصلا یادت میرود که کورهای هم بوده،یک روزی در دلش ذوب هم شدهای. فقط میدانی الان دیگر یک ف نیستی،یک سری خواصت را از دست دادهای یک سری هم به دست آوردهای. شاید اگر نیمنگاهی هم به خودت نیندازی این را هم یادت برود،با اینکه جزئی از وجودت بوده. همیشه که نمیشود داخل کوره ماند،یکوقت طاقتش را نداری ذوب میشوی. باید همیشه سعی کرد که کنار کوره ماند. داشتم میگفتم نازنینم!درست است که این ایام،ایام بدون توست. اما انگار وقتی نیستی بیشتر حس میشوی. انگار هرچه غریبتر میشوی،قریبتر میشوی. این ده روزِ فراموشی،بیچاره شدم زیبای من. لبخند تو که نبود،چشمانِ تو که نبود،صدای تو که نبود،منرا زمین زد. یادم رفت باید کنار کوره بمانم. آرام دامنم را جمع کردم و رفتم. حواسم نبود این همه آدم میشناسم که یا در کورهات ذوب شدهاند یا کنار کورهات،ابدی گرمند. فراموش کردم کورهی تو به چشمهی گرمای اصلی-خدا-وصل است. یادم رفت باید کنارشان بنشینم چون گرمای تو از این همه دل عبور میکند و به من هم میرسد. چرا مدام فراموش میکنم که چشمان مصمم و جدی تو،خیره به من هم هست؟شاید منتظر من هم هست؟قتل الانسان ما اکفره. چقدر ما اکفر بودم در این ده روز. ندیدم چشم تو را که خود نعمتیست. ندیدم دل آمادهی خودم را ، و سردش کردم. ندیدم آدمهایی که ناخواسته دستم را میگرفتند و من با یک تکان نسبتا محکم،مچ دستم را از انگشتانشان با بغض و غیظ بیرون کشیدم. ببخشید اگر خیال کردم از آن جمع بیرون زدن و آن بیرون گریه کردن،بیشتر حال میدهد. ببخشید که کورهات را ندید گرفتم. ببخش سردار زیبای من!
#باتاخیر
#اربعینسردار
درباره این سایت